درک کردن



درک کردن سخترین کاری هس که یه انسان می تونه انجام بده.

وقتی نمیتونی کسی رو که دوستش داری درک کنی بزرگترین فاجعه برات اتفاق می اوفته

وقتی می بینی که دوستت داره از رنج فکری عذاب میکشه و تو نمی تونی براش کاری بکنی یا درکش کنی

مثل این می مونه که افرادی عزیزتو گرفتن و دارن شکنجش میدن

وتو هیچ قدرتی نداری که اون رو نجات بدی

و از درون فریاد میزنی

خدااااااااا....

چراااااااا... !!!


پ.ن: نمی خواستم بعد از مدتها که اومدم تلخ بنویسم اما توی این مدت احساساتم مثل دما سنج بالا و پایین شده.

نوشتن بهتر تا اینکه در خودم بریزم ، امیدوارم در آینده مطالب شخصیم کم بشه و مطالب آموزشی ،خبر رسانی ، شعرهام و داستانهام بیشتر بشه.


زندگی تکراری شده برام


توی این مدت فقط music  گوش میدم و راه میرم در طبیعت

(جوء بارونی، برفی و آفتابی هم برام فرقی نمی کنه) چون فقط راه رفتن آرومم میکنه.


حالا که زندگیم دایره شده،

دوست دارم باهاش بچرخم اما این بار خلاف جهت عقربه های ساعت

اونقدر بچرخم و بچرخم که برگردم به همون بابک اولیه

دوباره انتخاب کنم


دیگه خسته شدم هر روز بازیچه ی دست دیگران بشم

نمیدونم بعضی افراد وقتی باهام کار دارن میشن رفیق جونی آدم

اما... اما وقتی بهشون نیاز داری براشون یه غریبه ام



برای مدتی نیستم گوشیم هم خاموشه فقط توی ایام نوروز روشن میشه(اینم به خاطر خانواده ام هس) دوباره خاموش میشه دیگه معلوم نیست کی روشن بشه.


آدم نیاز داره مدتی با خودش باشه


فعلآ